هو الـــحکیم
خدایا برای زیستن محتاج عقیدهام و عقیدهام معطوف به معرفت توست.
خدایا معرفتت را به من الهام کن تا خودم را بشناسم، تورا بشناسم و بپرستم. من عرف نفسه فقد عرف ربه. خدایا در خودشناسی، محتاج کمک تو، در تسخیر شهر وجودم و رهایی از سیطرهی شیطان و نفسم.
ای دل آرام. شهریاری و شهرآشوبی، ثبات و آرامش را با یاد و ذکر خودت بر دلم مستولی ساز و برای تخریب کاخهای نسیان و فراموشی، رازهایم را برتاب و مرا دریاب. دریاب اغتشاش درونم را.
استبداد نفس تمامیت خواه مدرن و خفقان هواها و هوسها. اختناق درونم که رسانههای حواسم، گوش و چشم و قلب و ذهنم را از دریافت و حقیقت و ایمان به سانسور کفر منتهی ساخته است. از رنجی که میبرم. یله و رها همه چیز بر نفس من مباح گشته است و زمزمهی شیطان مدرن آن را کاملا کرامت نفس من انسان برشمرده است. قیود و غل و زنجیر تمناها و خواهشها، هواها و هوسها در گفتمان جهانی اصالت لذت با بردگی نفس، امکان بندگی و عبودیتت را برایم سخت کرده است.
ظَلمتُ نفسی. ظلم به نفس خود میکنم. دریغ از ذرهای عدل و قسط و از جوری که نفس من از من میکشد به تو پناه میآورم. بپذیر و لحظهای به حال خودم وامگذار.
جسمم پیر میشود و نفسم جوان و برومند با خواهش هایی روزافزون. عرق شرم بر پیشانی تبدار روحم نشسته.
چشمم کور است و کرشمههای تو را نمیبیند. گوشم ناشنواست و ترنم دف و چنگ و زمزمهی غزلهای تو را نمیشنود. بوی عطر و رنگ سبز تو را حس نمیکنم.
مُهر از قلبم بردار و بینا و شنوایم کن. کلام در جانم بگذار و حکمت از قلبم بر زبانم جاری ساز و مرا برگردان و بپذیر. خدایا در قعر جهنم جهل به خودم و به تو دوزخ و بهشت تو برایم معنا ندارد.
پروردگارا، ای رب من،
صیرورت و شدن حق من است و تو بر آن مکلفی که خود را به من بنمایی و مرا بِشَوی. مرا بینا و شنوا و مملو از خودت ساز. مرا از علم به خودت و معرفت به خودم زیاد کن. مرا بشو تا تو را بشوم.
استاد حسن عباسی
***********************************