هــوالحکیـم
انسان شناسی
کیستی انسان، ورای چیستی اوست. چیستی بشر، ابعاد مادی جسم او را در بر میگیرد که در نهایت به مناسبات سلولی، مولکولی و ژنتیکی منتج میشود.
اما کیستی انسان، مربوط به ابعاد معنوی اوست؛ ابعادی که از فطرت او میآغازد. فطرت در حکم سیستمعامل وجود انسان است،[1] مانند آنچه دانش بیولوژی، در پروندهی DNA بشر جستوجو میکند.
1- ساحت انسان
ساحت انسان در قرآن، به چهار بخش تفکیک میشود؛ صدر، شغاف، قلب و فؤاد. در واقع ساحت معنوی انسان همچون پیازی با چهار لایهی صدر و شغاف و قلب و فؤاد است. (نمودار شماره 1)
نمودار شماره 1
- حالت انسان
1/2- حالت صدر
انسان یا در حزن و اندوه است و حالتی غمگین دارد، ویا در فرح و نشاط و شادی است. هنگامی که در حزن و اندوه است، حالت او ضیق است، یعنی سینهی او بههمفشرده میشود. در این حالت، عرصه بر انسان تنگ میگردد. اما هنگامی که در فرح و نشاط است، حالت او شرح میشود، یعنی سینهی او گشاده میگردد وعرصه بر وی باز میشود.[2]
2/2- حالت شغاف
انسان در نسبت با اشیاء و افراد پیرامون خود یا حالت خوشآیند دارد و یا حالت بدآیند. هنگامیکه کسی یا چیزی خوشآیند انسان باشد، انسان به آن حب میورزد و آنرا دوست میدارد.[3] اما هنگامی که کسی یا چیزی بدآیند انسان باشد، انسان به آن بغض میورزد و آنرا دشمن میدارد. لذا به آنچه مورد حب اوست تولی مییابد، و از آنچه مورد بغض اوست، تبری میجوید. در واقع ولایت و برائت در انسان به حکم حب و بغض، در شغاف اوست.
3/2- حالت قلب
قلب انسان، مانند کرهی زمین، که گاهی به سمت خورشید میچرخد و از نور آن بهره میبرد، و گاهی پشت به خورشید در تاریکی فرو میرود، گردونهای است که گاهی نور ایمان به آن میتابد و گاهی نیز در تاریکی کفر میماند. گاهی در شک است و گاهی در یقین.[4]
قلب با حکمت فتح میشود و با علم زراعت میگردد. تاریکی و روشنایی وجود انسان مربوط به قلب اوست.[5]
قلب انسان حالاتی چون مرض قلب، قساوت قلب، نرمی قلب، سلامت قلب، سکینهی قلب، حضور قلب، غفلت قلب، اطمینان قلب، تقوای قلب، و ... را مییابد. آنچه معروف است «مرض» قلب و در مقابل «سلامت» قلب است.[6] غایت صحت بشر این است که با سلامت قلب در محضر خدا باشد.[7]
4/2- حالت فؤاد
فؤاد انسان، چشم و گوش درون اوست؛ نظام ادراکی منحصر به فردی که در هر کسی به فعلیت نمیرسد.[8] تنها کسانی که تقوا میورزند، این ساحت وجودی خود را میتوانند فعال کنند. تقوا میتواند منتج به فرقان شود و فرقان توانایی تشخیص حق از باطل است. اگر فؤادی اعمی (کور) یا اشغال بود، بینا نیست و توانایی رؤیت حق از باطل را ندارد و لذا در ظلمت میماند.
3- قوت انسان
1/3- قوت صدر
قوت صدر انسان، خوف و رجاء است. قوهی خوفیه، توان ترس و بیم است. اما قوهی رجاء، توان امید است.[9]
2/3- قوت شغاف
قوت شغاف، شهوت و غضب است. قوهی شهویه، هوی و هوس را بر میتابد و قوهی غضبیه، توان خشم بشر را مینمایاند.
3/3- قوت قلب
قوت قلب انسان، عقل و فکر است.[10] قوهی فکریه، توان تفکر و اندیشیدن بشر، و قوهی عقلیه، توان تعقل و طلب الهام انسان است.
4/3- قوت فؤاد
قوت فؤاد انسان نیز دو قوهی ذکریه و لبابیه را دربردارد.
4- نهایت انسان
پس از گذر از مرحلهی روندگرایی ، کارکرد انسان، در نهایت او رقم میخورد.انسان در انتخاب جسم خود اختیار ندارد، فطرت نیز از ابتدا در انسان به ودیعه گذاشته شده، لیکن انسان در تحقق «نهایت» خود، مختار است و در این مرحله، انسان با صحت نفس نهایتی را پدید میآورد که خداوند مشتری آن گشته و بهای آن را بهشت وعده میدهد.[11]
1/4- نهایت صدر
نهایت صدر انسان، در نفس مسوله و لوامهی او تحقق مییابد. مسوله یعنی تملقکننده،[12] نفس مسوله با تملق و دلیل تراشی، توجیه کنندهی کارهای انسان است. نفس لوامه، نفس سرزنشگر انسان است.[13] صحت نفس لوامه، در عتاب و سرزنش نفس اماره است.
2/4- نهایت شغاف
نفس اماره و مزینه، نهایت شغاف انسان را رقم میزند. نفس اماره، امردهندهی به بدیها،[14] و میلکننده به شرهاست. مزینه یعنی آرایش دهنده، و نفس مزینه نفسی است که کارهای انسان را برای او زینت میدهد و بدین نحو رغبت او را برمیانگیزاند. [15]
3/4- نهایت قلب
نهایت قلب، نفس ملهمه و ناطقه است. حوزهی تعقل و الهام، کارکرد نفس ملهمهی انسانی است. همچنین نفس ناطقه، نهایت قوهی فکریهی انسان است.
4/4- نهایت فؤاد
نفس مطمئنه، نهایت انسان در ساحت فؤاد اوست. پس از تحقق نفس مطمئنه، خشنودی انسان از خداوند و خشنودی خداوند از انسان رقم میخورد، آنگاه انسان بندهی حقیقی گردیده و وارد بهشت میگردد. [16]
5- غایت انسان
در رویکرد محصولگرایی پس از گذر از مرحلهی روندگرایی و کارکردگرایی، مبتنی بر ساحتهای چهارگانهی انسانی، غایت انسان تبیین میگردد. (نمودار شماره2)نمودار شماره 2
1/5- غایت صدر
غایت صدر، اسلام ،و محصول آن انسان مسلم، یعنی تسلیم شده است. این غایت، در صورتی محقق میشود که انسان در برابر پروردگارش تسلیم گردد.[17]
2/5- غایت شغاف
پس از اینکه انسان به چیزی حب ورزید، و ولایت آنرا پذیرفت، به آن انس میگیرد، و این انسگرفتن جزئی از انسانیت اوست. فلذا غایت شغاف، تأنیس است. انسان در غایت شغاف خود، با خداوند انس گرفته و در اینصورت خداوند مونس او میشود. [18]
3/5- غایت قلب
غایت قلب، تعقل و تفکر است.[19] انسان از سویی به ایمان و از سوی دیگر به ایقان نایل میشود. انسان مؤمن، محصول تعقل و انسان موقن، محصول تفکر است. ایمان و ایقان به وحدانیت خداوند، غایت قلب انسان را محقق میکند.[20]
4/5- غایت فؤاد
غایت فؤاد، تذکر و محصول این ساحت، انسان موقظ و محسن است. رؤیت حق توسط فؤاد، انسان را به ایقاظ و احسان میرساند1. www.andishkadeh.ir
2. فَمَنْ یُرِدِ اللّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ. (قرآن کریم، سورهی انعام، آیهی 125)
آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را برای (پذیرش) اسلام، گشاده می سازد؛ و آن کس را که بخاطر اعمال خلافش بخواهد گمراه سازد، سینهاش را آنچنان تنگ میکند که گویا میخواهد به آسمان بالا برود؛ این گونه خداوند پلیدی را بر افرادی که ایمان نمیآورند قرار میدهد! (ترجمهی قرآن کریم، ناصر مکارم شیرازی)
3. وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدینَةِ امْرَأَتُ الْعَزیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فی ضَلالٍ مُبین (قرآن کریم، سورهی یوسف، آیهی 30)
گروهى از زنان شهر گفتند: «همسر عزیز، جوانش[ غلامش] را بسوى خود دعوت مىکند! عشق این جوان، در اعماق قلبش نفوذ کرده، ما او را در گمراهى آشکارى مىبینیم!» (ترجمهی قرآن کریم، ناصر مکارم شیرازی)
4. لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ الَّذی بَنَوْا ریبَةً فی قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیم (قرآن الکریم، سورهی توبه، آیهی 110)
(امّا) این بنایى را که آنها ساختند، همواره بصورت یک وسیله شک و تردید،در دلهایشان باقى مىماند؛ مگر اینکه دلهایشان پاره پاره شود(و بمیرند؛ و گر نه، هرگز از دل آنها بیرون نمىرود)؛ و خداوند دانا و حکیم است! (ترجمهی قرآن کریم، ناصر مکارم شیرازی)
5. إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً- نَکَتَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَةً مِنْ نُورٍ وَ فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَکَّلَ بِهِ مَلَکاً یُسَدِّدُهُ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً نَکَتَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَةً سَوْدَاءَ وَ سَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَکَّلَ بِهِ شَیْطَاناً یُضِلُّه (ثقه الاسلام کلینی، الکافی، چاپ دوم، تهران، ناشر اسلامیه، 1362، جلد 1، ص 165)
امام صادق (ع) فرمود: چون خدا خیر بندهاى را خواهد، اثرى از نور در دلش گذارد و گوشهاى دلش را باز کند و فرشتهاى بر او گمارد که نگهدارش باشد و چون براى بندهاى بدخواهد، اثرى از سیاهى در دلش افکند و گوشهاى دلش را به بندد و شیطانى بر او گمارد که گمراهش کند. (مصطفوی، سید جواد، اصول کافی، چاپ اول، تهران، ناشر کتابفروشی علمیه اسلامیه، جلد1، صفحه 234)
6. فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ (قرآن الکریم، سورهی بقره، آیهی 10)
در دلهای آنان یک نوع بیماری است؛ خداوند بر بیماری آنان افزوده؛ و به خاطر دروغهایی که میگفتند، عذاب دردناکی در انتظار آنهاست. (ترجمهی قرآن کریم، ناصر مکارم شیرازی)
7. إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ (قرآن الکریم، سورهی شعراء، آیهی 89)
مگر کسى که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید!» (ترجمهی قرآن کریم، ناصر مکارم شیرازی)
8. وَ لَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فیما إِنْ مَکَّنَّاکُمْ فیهِ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْءٍ إِذْ کانُوا یَجْحَدُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (قرآن الکریم، سورهی احقاف، آیهی 26)
ما به آنها[ قوم عاد] قدرتى دادیم که به شما ندادیم، و براى آنان گوش و چشم و دل قرار دادیم؛ (امّا به هنگام نزول عذاب) نه گوشها و چشمها و نه عقلهایشان براى آنان هیچ سودى نداشت، چرا که آیات خدا را انکار مىکردند؛ و سرانجام آنچه را استهزا مىکردند بر آنها وارد شد! (ترجمهی قرآن کریم، ناصر مکارم شیرازی)
9. فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون (قرآن الکریم، سورهی آل عمران، آیهی 170)
آنها بخاطر نعمتهاى فراوانى که خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده است، خوشحالند؛ و بخاطر کسانى که هنوز به آنها ملحق نشدهاند[ مجاهدان و شهیدان آینده]، خوشوقتند؛ (زیرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مىبینند؛ و مىدانند) که نه ترسى بر آنهاست، و نه غمى خواهند داشت. (ترجمهی قرآن کریم، ناصر مکارم شیرازی)
10. إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ فِی کِتَابِهِ- «إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ» یَعْنِی عَقْل (ثقه الاسلام کلینی، الکافی، چاپ دوم، تهران، ناشر اسلامیه، 1362، جلد 1، صفحه 10)
هشام بن حکم گوید: أبو الحسن موسى بن جعفر (ع) به من فرمود:… اى هشام- خداى تعالى در کتابش میفرماید (37 سوره ق) همانا در این کتاب یادآورى است براى کسى که دلى دارد (یعنى عقل دارد) (مصطفوی، سید جواد، اصول کافی، چاپ اول، تهران، ناشر کتابفروشی علمیه اسلامیه، جلد1، صفحه 14)
11. إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ...(قرآن الکریم، سورهی توبه، آیهی 111)
خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریدارى کرده، که(در برابرش) بهشت براى آنان باشد؛(ترجمهی قرآن کریم، ناصر مکارم شیرازی)
12. خوانساری، آقا جمالالدین، شرح آقا جمالالدین خوانسارى بر غرر الحکم، چاپ اول، تهران، ناشر دانشگاه تهران، 1366، ج 2، ص 139
13.وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (قرآن الکریم، سورهی القیامة ، آیهی 2)
و سوگند به(نفس لوّامه و) و جدان بیدار و ملامتگر(که رستاخیز حقّ است)! (ترجمهی قرآن کریم، ناصر مکارم شیرازی)
14. وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیمٌ (قرآن الکریم، سورهی یوسف، آیهی 53)
من هرگز خودم را تبرئه نمىکنم، که نفس(سرکش) بسیار به بدیها امر مىکند؛ مگر آنچه را پروردگارم رحم کند! پروردگارم آمرزنده و مهربان است.» (ترجمهی قرآن کریم، ناصر مکارم شیرازی)
15. خوانساری، آقا جمالالدین، شرح آقا جمالالدین خوانسارى بر غرر الحکم، چاپ اول، تهران، ناشر دانشگاه تهران، 1366، ج 2،ص 140
16. یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ . ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً . فَادْخُلی فی عِبادی . وَ ادْخُلی جَنَّتی . (قرآن الکریم، سورهی فجر، آیات 27 الی 30)
17. وَ أَنیبُوا إِلى رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (قرآن الکریم، سورهی زمر، آیهی 54)
و به درگاه پروردگارتان بازگردید و در برابر او تسلیم شوید، پیش از آنکه عذاب به سراغ شما آید، سپس از سوى هیچ کس یارى نشوید! (ترجمهی قرآن کریم، ناصر مکارم شیرازی)
- ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ (قرآن الکریم، سورهی آل عمران، آیهی 67)
ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى؛ بلکه موحّدى خالص و مسلمان بود؛ و هرگز از مشرکان نبود. (ترجمهی قرآن کریم، ناصر مکارم شیرازی)
18. فِی أَخْبَارِ دَاوُدَ ع یَا دَاوُدُ أَبْلِغْ أَهْلَ أَرْضِی أَنِّی … مُونِسٌ لِمَنْ أَنِسَ بِذِکْرِی... آنِسُونِی أُؤَانِسْکُم (علامه مجلسى، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تهران، ناشر اسلامیه، جلد 67، صفحه 13)
و مونس کسى هستم که با من انیس باشد... با من انس بگیرید تا با شما انس بگیرم. (عطاردی، عزیزالله؛ ایمان و کفر- ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار، تهران، انتشارات عطارد، 1378، جلد 1، صفحه 556)
19. الْعَقْلُ مَسْکَنُهُ فِی الْقَلْب (ثقه الاسلام کلینی، الکافی، چاپ دوم، تهران، ناشر اسلامیه، 1362، جلد 8، صفحه 185)
20. وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ شَهَادَةَ إِیمَانٍ وَ إِیقَانٍ وَ إِخْلَاصٍ وَ إِذْعَان (سید رضی، نهج البلاغه، چاپ اول، قم، ناشر هجرت، 1414 هجری قمری، صفحه 308)
و گواهى مىدهم که جز خداى یکتا خدایى نیست، شهادتى بر خاسته از ایمان و یقین و اخلاص و اقرار درست. (دشتی، محمد؛ ترجمهی نهج البلاغه، چاپ اول، قم، ناشر مشهور، 1379، صفحه 410)
منبع مطلب از کجاست؟ کامل از استاد عباسی است؟